فراری دادن جن

دیدم دوست وسط اتاق نشسته و گریه می کند. پرسیدم چی شده؟

گفت: ترسیدم، جن دیدم

گفتم: جن کجا بود؟

با دست پشت دروازه را نشان داد. دیدم یک موجود سیاه پوش و بلند ایستاده است. بلند شدم و دنبالش دویدم. سیاه پوش هم فرار کرد.به دون هیچ ایستادنی می‌دویدم. اما موفق به گرفتن سیاه پوش نشدم. یک دفعه با خودم گفتم : مریم به فرض که گرفتی می‌خواهی بعدش باهاش چی کار کنی؟!

دیگه از وسط راه برگشتم.از خواب بیدار شدم و فهمیدم که خواب بوده. خنده ام گرفته بود. یاد حرف خواهرم افتادم که همیشه می گفت: جن اگر روزی مجبور شود، از کنارت بگذرد باید چند روپیه صدقه سر خود بدهد که سالم از کنارت گذشته است.

صبح که همه ازخواب بیدار شده بودیم، به دوستم گفتم: دیشت خواب دیدم که از جن ترسیدی، گفت: بله، ترسیده بودم. گفتم دیگه نمی ترسی چون جن را فراری دادم. و خوابم را برایش تعریف کردم. همه می‌خندیدند، اتفاق جالبی بود. هردوی مان هم زمان خوابی مربوط به هم دیده بودیم. ولی عجب خوابی بودها برای اولین بار در خوابم جن آمده بود او را هم فراری دادم.