گاهی

گاهی چقدر خسته و دلگیرم

گاهی چقدر از زندگی سیرم

گاهی صدای خسته و خاموشم

گاهی شبیه فریاد در کوه ام

گاهی شبیه دیوار ساکت و سردم

گاهی شبیه پنجره سرشارم

گاهی درون حادثه می خندم

گاهی به خنده ی خود نیز می گریم

گاهی شبیه جغد شب پیرم

گاهی نه! همیشه در گیرم

اسیر

دلگیرم از خودم، دلگیرم ازهمه
من ماندم و خودم، یک ترس و واهمه
من در خودم اسیر در گیرو دار، دار
خود را کجا برم زین شهر و هم همه؟
هر دم به گفتو گو در این خیال خام
رویای دور من! بی من و با همه
آخر کجا برم این شرح دور و کور
تا کی کشانی ام ای غافل از همه